پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

مادری دارم بهتر از برگ درخت(تقدیم به مامانی اقدس)

سلام الان که دارم این مطلب رو مینویسم شما و بابا ابراهیم خواب هستین. خونه خیلی سوت و کوره. دلم گرفته. مامانی اقدس ساعت ٤ حرکت کرد و رفت تهران. بنده خدا امروز  پنجاهمین روز از اومدنش یش ما گذشته بود.توی این مدت هر چی زحمت داشتیم گردن مامان بود نه استراحتی نه خوابی هیچی. شب که شما بیدار میشدی پا به پام می نشست تا شما شیر بخوری یا پوشکت عوض بشه و بخوابی، بعد میخوابید. لباسای شما رو که هر روز دو سه بار کثیف میشد می شست. روزها آثار خستگی و کم خوابی تو چهره اش داد میزد اما وقتی بهش میگفتم استراحت کن میگفت نه من خوبم خسته نیستم. میخوام یه اعتراف کنم .من یکمی اخلاقم تنده، میدونم یه وقتا دلش رو رنجوندم.خدا منو بکشه اگر ازم به...
28 مهر 1390

40روزگی شیرین عسل مامان

سلام خوبی گل پسرم؟ دیروز چهلمین روز ولادت تو عزیز مهربون بود. و طبق آیین و سنت ایرانیان روز چهلم دنیا اومدن نی نی ، نی نی رو حمام چله میدن. من تا اونجایی که میدونم برات از این رسم میگم: اول مامان نی نی و نی نی حمام  میکنن .وقتی تمام شد آبی که با 40 کاسه (بهتره کاسه چهل کلید باشه )در تشتی ریخته شده و به اون سوره توحید خوانده شده ، روی بدن مامان نی نی و خود نی نی میریزندو چون این آب متبرک به آیات قرآن هست ،قبل از ریختن ،تشت دیگه ای زیر پای مادر میگذارند تا آب به فاضلاب ریخته نشه. اون آب رو پای درخت یا روی خاک میریزند. امروز عکسهای دیروز (40روزگی ات) رو ویرایش کردم و الان برات اینجا میگذارم . ببخش که دیروز این کارو نکردم مامانی. ...
27 مهر 1390

خوابیدن مدل چرخشی

سلام قند عسل مامانی دیگه ماشالله بزرگ شدی و توی خواب کلی تکون میخوری، میچرخی و حتی اگر یکم بیشتر سعی کنی،غلت میزنی. دیروز نشستم بالای سرت تا از تکونایی که توی خواب داری عکس بگیرم اینم نتیجه اش: ...
25 مهر 1390

پندار و زمین بازی...

دوباره سلام نور چشم مامانی از هفته دوم تولدت وقتی بیدار بودی میزاشتمت توی زمین بازیت تا ببینم هوشیاری ات تا چه حده. به وسیله ها نگاه میکردی ولی ذهنت رو زیاد مشغول نمیکردی. دو هفته بعد کم کم  صدای وسیله های زمینت رو در آوردم و شما دنبال صدا میگشتی. و حالا دست هاتو میبری بالا تا بگیری شون. دیروز وقتی ستاره زمین بازیت رو روشن کردم و شروع به خوندن کرد و چراغ هاش روشن شد دیدم داری تلاش میکنی... اومدم جلو تا ببینم این همه تلاش برای چیه و دیدم که دهن کوچولوت رو باز کردی و داری به ستاره نگاه میکنی و چون تلاش برای بلند شدن خودت به نتیجه نرسیده بود توقع داشتی اون ستاره بیچاره از اون بالا بیاد پایین و بره توی دهن مبارک !!! : ...
25 مهر 1390

حس خوب

سلام خوبی جیگر گوشه؟ امیدوارم توی این یک ماه و هفت روز وظیفه مادری ام رو به خوبی انجام داده باشم.اگر یه موقع ها خسته شدم و یا نتونستم اونطور که باید بهت رسیدگی کنم ازت معذرت میخوام مامانی. این چند روز  همش روزها مجبور به تنها گذاشتنت شدم تا برای پیدا کردن خونه با بابا بریم بیرون. وقتی برمیگشتم اینقدر دلم برات تنگ شده بود که نمیتونم توصیف کنم. شما هم بهونه مامانو میگرفتی و تا میامدی بغلم آروم میشدی و با اون چشمای نازت مظلومانه نگام میکردی. یه جورایی خجالت میکشیدم نگات کنم چون خیلی عذاب وجدان داشتم. جالب اینجاست که بعد اینهمه رفتن و گشتن امروز صاحبخونه راضی شده همین جا بمونیم و اینهمه پرس و جو بیهوده بوده....
23 مهر 1390

یک ماه گذشت

سلام گل مادر زندگی مامان میبینی چقدر زود میگذره امروز شما یکماهه شدی. پنجشنبه شب شما به اولین عروسی زندگیت دعوت بودی و حسابی تو اون سر و صداهای وحشتناک خوابیدی!! بله خوابیدی و تکون هم نخوردی. بابایی پیشنهاد داد حالا که توی عروسی و صداهای بلند راحت میخوابی هرشب ارکستر دعوت کنیم خونه و برات جشن بگیریم تا شما راحت بخوابی! امروز صبح برای چکاب ماهانه رفتیم مرکز بهداشت. ٣٠ روزگی پندار (١٦/٧/١٣٩٠) دکتر شما رو معاینه کردند، شما رو وزن کردند،قد نازنینت و همینطور دور سرت رو اندازه گرفتند. نتیجه حاصله: وزن :4300گرم قد:55سانتی متر دور سر:58/5سانتی متر  وزنت ماشالله از بدو تولد 1400گرم اضافه شده،قدنازنینت 5سانتیمتر بلندتر...
16 مهر 1390

ژستهای بامزه

سلام جیگر طلا خوبی؟ چندتا از عکس های زیباتو برات انتخاب کردم تا اینجا بذارم: خواب فرشته: اوا خواهر!!!: هر کی شکلک در آره شکل عروسک در آره یک دو سه: دعوا داری؟بزار آستینامو بزنم بالا!!!: دور اتاق در هشتاد روز با مامانی اقدس: دور اتاق در هشتاد روز (2): کشف حجاب!!!:   ...
11 مهر 1390

یک مورد خیلی جالب

عزیزم سلام دیشب و پریشب اصلا درست نخوابیدی همش بیتابی میکردی. من اصلا ناراحت نیستم که خودم نمیخوابم،فقط ناراحتی ام از اینه که شما اذیت میشی و گریه میکنی. یک مورد خیلی جالب هست که اومدم اینجا برات بگم: مامانی در تاریخ ٦/٤/١٣٦١ شناسنامه ام توسط آقایی به نام پرویز آرین در شهر میمه اصفهان تنظیم شد و 29سال و 2ماه و 11روز بعد شما به دست خانوم دکتری به اسم پروین آرین در شهر خرمشهر بدنیا اومدی. این نکته به نظرم جالب بود برات نوشتم تا ثبت بشه. یادمه تو یکی از پستهای قبل از تولد شما این عکس رو گذاشته بودم و آرزو کردم زودی دنیا بیای تا این شکلی بشیم حالا به آرزوم رسیدم هوراااااااااااااااا:   ...
11 مهر 1390