مادری دارم بهتر از برگ درخت(تقدیم به مامانی اقدس)
سلام الان که دارم این مطلب رو مینویسم شما و بابا ابراهیم خواب هستین. خونه خیلی سوت و کوره. دلم گرفته. مامانی اقدس ساعت ٤ حرکت کرد و رفت تهران. بنده خدا امروز پنجاهمین روز از اومدنش یش ما گذشته بود.توی این مدت هر چی زحمت داشتیم گردن مامان بود نه استراحتی نه خوابی هیچی. شب که شما بیدار میشدی پا به پام می نشست تا شما شیر بخوری یا پوشکت عوض بشه و بخوابی، بعد میخوابید. لباسای شما رو که هر روز دو سه بار کثیف میشد می شست. روزها آثار خستگی و کم خوابی تو چهره اش داد میزد اما وقتی بهش میگفتم استراحت کن میگفت نه من خوبم خسته نیستم. میخوام یه اعتراف کنم .من یکمی اخلاقم تنده، میدونم یه وقتا دلش رو رنجوندم.خدا منو بکشه اگر ازم به...